شعر
می کنم آغاز ، با نام خدا غمنامه را
قصه ی ظلم به حق ، آتش گرفته خانه را
قصه ی میخ و در و پهلوی زهرای بتول
این چنین باطل به جای حق بگیرد لانه را
بی حیایی را نگر دستان مولا را به بند
می کشاند دومی آن پیکر مردانه را
می شود ساقط همی فرزند پاک فاطمه (سلام الله علیها)
نانجیبان را نگر رفتار با دردانه را
دختر ختم رسل را آنچنان سیلی زدند
بشکند دستان ملعون خباثت گونه را
غربت مولا دلم را پر ز غصه می کند
شاه مظلومان عالم ، شمع شد پروانه را
وقت جان دادن به زینب این سفارش را کند
روز عاشورا حسینت را بپوش آن جامه را
یا علی ، جان تو و جان حسین و این حسن
غسل بنما و کفن ، آگه مکن جز خانه را
در غم جانکاه تو گریند جمله عرشیان
روح فراغ از بدن ، آید همی جانانه را
گریه اندر غربتت اندک بود بانوی من
سیل اشک از دیدگان لبریز کرد پیمانه را
تسلیت یابن الحسن اندر عزای مادرت
در غم زهرای اطهر می سرایم نامه را
باستانی گر شده لایق ، کند تقدیمتان
جان ناقابل در این ره ، با شهامت گونه را
انسیه باستانی – طلبه پایه چهارم
مدرسه علمیه شهیده بنت الهدی – علی آباد کتول
همایش فاطمه سلام الله علیها ، بهانه عالم خلقت